دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 6284
تعداد نوشته ها : 7
تعداد نظرات : 2
Rss
طراح قالب
عارف موسوي

 

بسم الله الرحمن الرحیم

روزی فرشته ای از فرمان خدا سرپیچی کرد و برای پاسخ دادن به عمل اشتباهش در مقابل تخت قضاوت احضار شد . فرشته از خداوند تقاضای بخشش کرد .
خداوند با مهربانی نگاهی به فرشته انداخت و فرمود : من تو را تنبیه نمیکنم ، ولی تو باید کفاره گناهت را بپردازی . کاری را به تو محول میکنم :


به زمین برو و با ارزشترین چیز دنیا را برای من بیاور.


فرشته خوشحال از اینکه فرصتی برای بخشوده شدن دارد به سرعت به سمت زمین رفت . سالها روی زمین به دنبال با ارزشترین چیز دنیا گشت . روزی به یک میدان جنگ رسید ، سرباز جوانی را یافت که به سختی زخمی شده بود . مرد جوان در دفاع از کشورش با شجاعت جنگیده بود و حالا درحال مردن بود فرشته آخرین قطره از خون سرباز را برداشت و با سرعت به بهشت باز گشت.


خداوند فرمود : به راستی چیزی که تو آوردی با ارزش است . سربازی که زندگیش را برای کشورش میدهد ، برای من خیلی عزیز است ، ولی برگرد و بیشتر بگرد .


فرشته به زمین بازگشت و به جستجوی خود ادامه داد . سالیان دراز در شهرها ، جنگلها ، ودشتها گردش کرد . سرانجام روزی در بیمارستان بزرگ پرستاری دید که بر اثر یک بیماری در حال مرگ بود . پرستار از افرادی مراقبت کرده بود که این بیماری را داشتند و آنقدر سخت کار کرده بود که مقاومتش را از دست داده بود . پرستار رنگ پریده در تختخواب سفری خود خوابیده بود و نفس نفس میزد . در حالی که پرستار نفسهای آخرش را میکشید ، فرشته آخرین نفس پرستار را برداشت و به سرعت به سمت بهشت رفت . به خداوند گفت : خدوندا مطمئنم آخرین نفس این پرستار فداکار با ارزشترین چیز در دنیاست .


خداوند پاسخ داد : این نفس چیز با ارزشی است . کسی که زندگیش را برای دیگران میدهد ، یقینا از نظر من با ارزش است . ولی برگرد و دوباره بگرد .


فرشته برای جستجو ی دوباره به زمین بازگشت و سالیان زیادی گردش کرد . شبی مرد شروری را که بر اسبی سوار بود درجنگل یافت . مرد به شمشیر و نیزه مجهز بود . او میخواست از نگهبان جنگل انتقام بگیرد . مرد به کلبه کوچکی که جنگلبان و خانواده اش در آن زندگی میکردند ، رسید . نور از پنجره بیرون میزد . مرد شرور از اسب پایین آمد و از پنجره داخل کلبه را بدقت نگاه کرد . زن جنگلبان را دیدکه پسرش را میخواباند و صدای او را که به فرزندش دعای شب را یاد میداد ، شنید . چیزی درون قلب سخت مرد ، ذوب شد . آیا دوران کودکی خودش را بیاد آورده بود ؟


چشمان مرد پر از اشک شده بود و همان جا از رفتار و نیت زشتش پشیمان شد و توبه کرد .
فرشته قطره ای اشک از چشم مرد برداشت و به سمت بهشت پرواز کرد .


خداوند فرمود : این قطره اشک با ارزشترین چیز در دنیاست ، برای اینکه این اشک آدمی است که توبه کرده و توبه درهای بهشت را باز میکند .


خداوند متعال  فرمود : « به آن دسته از بندگانم که بر خودشان ستم روا داشته (و خود را به گناه آلوده نموده‏اند) بگو از رحمت خدا مأیوس نشوند ؛ چرا که خدا همه گناهان را می‏آمرزد . به درستی که او خدای بخشنده و مهربان است ».

 


دسته ها :
چهارشنبه نهم 11 1387
X